نشریه چشمه
<< در سال 1342 دولت امریکا استقبال با شکوهی از محمد رضا و فرح بعمل آورد . در یک مجلس شام خصوصی محمدرضا یکسری جواهرات فوق العاده نفیس و منحصر به فرد در دنیا را به ژاکلین کندی هدیه داد این جواهرات متعلق به همسر ریچارد شیردل بودند . ژاکلین چنان تحت تاثیر سخاوتمندی محمدرضا قرار گرفت که در جلوی همه میهمانان بلند پایه محمدرضا را بوسید ! و چند لحظه بعد جواهرات را باز کرد و به گردن آویخت جواهرات شامل یک سری کامل ، شامل گردنبند برلیان ، گل سینه الماس ، دست بند جواهرنشان ، انگشتر الماس و گوشواره های برلیان بودند .
کندی در برابر ، یک تابلوی نقاشی آبرنگ ! به فرح داد ! و گفت که این نقاشی از کارهای خود او در زمان تحصیل در کالج است ! ژاکلین هم یک کراوات رنگ و رو رفته به محمدرضا هدیه داد و ادعا کرد که این کروات متعلق به جرج واشنگتن بوده است و هدایای این دو روی هم حتی یک دلار هم ارزش نداشته در حالی که معلوم بود محمدرضا برای خرید جواهرات عتیقه متعلق به ریچارد شیردل صدها هزار دلار هزینه کرده است . البته توجه داشته باشید این اتفاق درست زمانی رخ داده است که مردم ما در اوج فقر و بدبختی بوده اند و وضعیت کشاورزی و صنعت ما کاملا بهم ریخته و وابسته به خارجیان بوده است و حضرت شاه اینچنین بذل و بخشش می فرمودند .
<< یک روز صبح به سربازان خبر می دهند که قرار است میهمان مهمی از پادگان بازدید کند. همه جمع می شوند و ماشین تشریفات می آید. حتی سرلشکر هم آمده است. ماشین که می ایستد سرلشکر با تواضع بسیار جلو می رود و در ماشین را برای میمان باز می کند. فکر می کردیم آیا این آدم کیست که سرلشکر برای او چنین تواضعی می کند. میمهان پیاده می شود. سرلشکر کمی خم می شود و با او دست می دهد. سرباز ها سردوشی اش را نگاه می کنند. عرق شرم بر پیشانی ام نشست. طرف، یک گروهبان آمریکایی بود که با غرور و نخوت به سرلشکر ما نگاه می کرد.
<< تکنسین موتورهای هواپیما بود. یعنی مثلا درس این کار را در ارتش خوانده بود تا تعمیرات موتور هواپیما را انجام دهد. می گفت تکنسین های آمریکایی اجازه نمی دادند موتور یا قطعات جانبی را باز کنیم و درونش را ببینیم. حتی یک پیچ آن را. کار ما پادویی آنها بود. اگر نقصی پیدا می شد کل قطعه را به آمریکا بر می گرداندند و یک قطعه نو می دادند.
<< در ماههای نزدیک انقلاب، ناتو ژنرال هایزر آمریکایی را به ایران فرستاده بود تا به هر ترتیبی شده جلو گسترش شورشها را بگیرد. شاه در فرودگاه هنگامی که داشت برای همیشه از ایران می رفت به یکی از چند امیر ارشد ارتش که از او کسب تکلیف می کند، می گوید از هایزر اطاعت کنید. امیر هم این حکم شاه را در جلسه امیران با هایز می گوید و همه می پذیرند. بدون چون و چرا. ژنرال هایزر در خاطرات خودش می نویسد اگر من به جای آنها بودم هیچ وقت چنین خفتی را تحمل نمی کردم